عشق به روسری
سلام دوردونه ها
نفسای من حسابی فوزول شدین خوابتون کم شده روزا به زور 2ساعت میخوابونمتون تا کمی منم راحت شم
شما وروجکا از سه ماهگی تا الان وقتی میخواستم بخوابونمتون دوتا از روسری هامو که دیگه استفاده نمیکردم مینداختم رو چشاتون که بخوابین الان اینقد اون روسری ها رو دوست دارین که نگو بعضی اوقات که روسری هاتونومیشورم روسری دیگه ای میدم بهتون قبول نمیکنین فقط همون دوتا حالا خوبه که سر همونا دعوا نمیکنین چون متفاوتن
بعضی وقتا که خوابین بیدار میشی روسری یک کوچولو اونور ترتونه میرید برمیداریدش و تو بغلتون میخوابید
روسری ها موقع خواب باید تو بغلتون باشه
هرکدومو که بردارین فرقی نمیکنه هرجا که میریم روسری هاتونو میبرم با همونا کمی آروم میشین یه روز که رفته بودیم خونه مامان جون لیلاتون روسری هارو خونه مامانه جون محدثه جا گذاشته بودم وقتی برگشتیم تا چشتون به روسری ها افتاد دوتایی چهاردست و چا بدو بدو رفتین هرکدوم یه روسری برداشتین و جلوی دماغتون گرفتین بو کردین به خودتون میکشیدین و کلی ذوق های صدا دار میکردین
مامانم میگه دایی هادی تون هم همینجوری بوده
الان وقتی شیر میخورین روسری ها رو باید تو دستتون بگیرین گاهی اوقات شیشه به دست خودتون میریرن روسری رو برمیدارین بعد شیشه میخورین
خدا نکنه که یکی تون روسری رو برداره اون یکی هم میاد ازش بگیره جیغ و داد ودندون گرفتن از همو...... سریع روسری دیگه رو میدم دست اون یکی
الانم ناز با روسری ها به بغل خوابیدین
اینم چندتا عکس با روسری هاتون
اینجام تو ماشین تو راه برگشت از مشهد که ناز خوابیدین
دوووووووووووووووووووووستون دارم