فرشته های مامانفرشته های مامان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

هدیه های آسمانی

خرید ماشین

اوه بابایی ماشین خریده دخترای قشنگم از وقتی که فهمیدیم شما وروجکا دوتایین فکر خرید ماشین که از قبل تو ذهنمون بود پررنگ تر شد بالاخره با پیگیری و دنبال گشتن های عمو جون علی اصغرتون تونستیم ماهم ماشین دار بشیم. خلاصه بابایی از همین الان به فکر شمادخترای نازشه یکی دوباری هم بابایی مارو با ماشین برده بیرون رانندگشیم خوبه (خواهش میکنم دلبرم) فقط هرزگاهی یه چیزایی یادش میشه اونم کم کم درست میشه ...
19 خرداد 1393

هفته 31 بارداری

هفته 31 بارداری دخترای طلای مامان نمیدونید روزا چقد دیر داره میگذره حسابی سنگین شدم گاهی اوقات دل درد و کمردرد میشم مدام تو راه دستشوییم خلاصه خیلی سخت شده برام خیلی هم خسته شدم شبها پاهام بدجور اذیتم میکنه جدیدا دستامم اضاف شده اگه شبا بابای خوبتون ماساژم نده نمیتونم بخوابم راستی این هفته دایی مهدی تون با زندایی جدیدتون اومدن خونمون اولین باری بود که من و زنداییتون همو میدیدیم آخه از دست شما دخترا من دیگه از وقتی باردارشدم نرفتم تربت  اسفند بود که عقد کردن زنداییتون دیگه کار آشپزی  رو انجام میداد یه کم باباییتون این چند روزه استراحت کرد راستی مامان جونتون ساک بیمارستانتون رو فرستاد نمیدونید چه لباسای...
19 خرداد 1393

هفته 28 بارداری

هفته 28 بارداری نمیدونید دخترای قشنگم چقد انتظار این هفته رو کشیدم تو چکاپ این ماهم دکتر واسه این هفته سونو نوشته بود خیلی دلم واسه دیدنتون تنگ شده بود آخه از اسفند دیگه سونو نرفتم که ببینمتون چقد زمان دیر گذشت تا ببینمتون اما آخرش با بابایی رفتیم سونوگرافی اطهری اینقد عجله داشتم واسه دیدنتون که یادم شد به دکتر بگم که باباییتونم بیاد شمارو ببینه خداروشکر خوب خوب بودید این ماه دوست داشتم بیبینم وزنتون چقده اما ننوشته بود  ولی یه هفته باهم تفاوت دارین یعنی یکی از ناقلاهای مامان  همون که سمت راست دل مامانی خوابیده داره سهم آبجیشو که سمت چپ دلمه میخوره حا..... یکی رشدش بهتره وروجکای مامان باهم رشد کنین تو دخ...
19 خرداد 1393

همسر ناز و خوشگلم دوستت دارم

همسر عزیزیم روزت مبارک                                       زن" نیستم اگر زنانه پای عشقم نایستم من از قبیله ی "زلیخا" آمده ام آنقدر عشقت را جار می زنم تا خدا برایم کَف بزند فرقی نمی کند فرشته باشی یا آدم یوسف باشی یا سلیمان قالیچه ی دل من بدون اسم رمز ِ نام ِ "تو" علی اکبرم " پرواز نمی کند زنانه پای این عشق می ایستم آیا تو نیــــز مــــردانـــــــــه دوستــــ...
19 خرداد 1393

پدر مهربانم روزت مبارک

                                           من پدرم و مادرم را میخواهم خیلی دوست دارم این روزا پیش پدر و مادرم باشم حیف که ازشون دورم بعضی اوقات خیلی دلم هواتونو میکنه مثل این روزا که روز پدر و مادره  وقتی که دلم براتون تنگ میشه میشینم گریه میکنم اما چاره ای نیست جز تحمل دوریتون  اما از همین راه دور دستای مهربون و زحمت کشتون رو میبوسم و براتون آرزوی سلامتی و طول عمر میکنم و ارتون میخوام منو به خاطر تمام نادانی هایی ...
19 خرداد 1393

روز زن مبارک

روز زن مبارک امروز 31 فرودین 1393 روز زن و مادره روز زن و روز مادر امسال من تو آزمایشگاه گذشت امروز نوبت آزمایش تست گلوکز داشتم باباییتون صبح رفت وقت گرفت من یه ساعتی بعدش رفتم ازم خون گرفتن بعدهم دوتا لیوان گلوکز دادن خوردمو وگفتن هر یه ساعت تا سه بار برم خون بدم خلاصه تا ظهر آزمایشگاه بودم بابایی تا نه ونیم پیشمون بود بعدش رفت سرکار منم تو فاصله خون دادن میرفتم نمازخونه دراز میکشیدم خلاصه  چهاربار خون دادم واسه شما فسقلا شب هم کلی کمرم درد گرفت ولی اشکالی نداره فقط شما عزیزای دلم خوب باشین منو بسه. باباییتون هم به مناسبت امروز یک پیام و ایمیل قشنگ و یه شاخه گل رز قشنگ بهم داد دستت درد نکنه همسر عزیزم بابایی خ...
1 ارديبهشت 1393

مادر عزیزم دوستت دارم

روزت مبارک مادرم       مادر بودن سخت ترین و پرمشقت ترین کار دنیا است که تا آخر عمر هم بازنشستگی ندارد و تنها حقوقی که بابت آن طلب میکند اندکی عشق است، مادرم تو را عاشقانه دوست دارم و با تمام وجودم به تو عشق می ورزم   مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون   شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی    از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت   قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک.   ...
1 ارديبهشت 1393

سال 1393 مبارک

                                                                             عید نوروز با شما فسقلای قشنگم خونه خودمون بودیم یه سفره هفت سین کوچیکی هم چیندم باباجونتون هم نفری 5تومن بهمون  عیدی داد مال شمارو داد به من خونه مامان جونتون (مامان خودم) زنگ زدی...
27 فروردين 1393

غربالگری مرحله اول

هفته دوازدهم بارداری این هفته  آزمایش غربالگری مرحله اول داشتم صبح ساعت هفت با باباجونتون رفتیم آزمایشگاه خون دادم جاش کمی سیاه شد بعدش رفتیم واسه سونوگرافی تا ساعت ده نشستیم تا دکتر اومد دیگه داشتم میترکیدم آخه گفته بود مثانه ت باید پر باشه کلی هم استرس گرفته بودم آخه از جوابش میترسیدم خلاصه رفتیم تو اتاق وای چه لحظه شیرینی بود وقتی دیدمتون اول از پایینیه شروع کرد دکتر به اندازه گرفتن  وای چقد قشنگ دست و پا میزدی چقد لذت میبردم وقت میدمتون خیلی تو بچه خوبی بودی اندازه هاتو زودی دکتر گرفت وای فدای اون دست و پاهای قشنگت بشم من اما من خودم هنوز حرکت هاتونو حس نمیکنم خوب بعدش رفتیم سراغ قل دیگت اون وروجک پشتش به دکتر بود هرچی ...
16 فروردين 1393