فرشته های مامانفرشته های مامان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

هدیه های آسمانی

خوش خوشان مامانی و دختراش

1394/6/15 7:23
نویسنده : مامان زهرا
814 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااام  فندق های ناز مامانش

دخترای نازمن این ماه سرمون حسابی شلوغ بود

ای کاش همیشه از این شلوغی ها باشه

مامان جون و خاله محدثه تون 23 مرداد بود که اومدن خونمون

صبح ساعت 7 بود که رسیدن خونه با صدای صحبت ما شما از خواب بیدار شدید و هرکار کردم نخوابیدید اول هم شما فاطمه خانم بیدار شدی هرکار کردم نخوابیدی تلاش داشتی از اینور اونور من نگاه کنی ببینی  کی نشسته آخر سالن که بالاخره پاشدی و رفتی بغل مامان جون

حانیه خانم هم بیدار شد و روسریشو گرفت رو صورتش از خجالت و از گوشه نگاه میکرد شما رفتی بغل بابا و بغل مامان نرفتی از دور میخندیدی اما به بعد که آشناشدی مگه از بغل مامان جون میومدی پایین یه دفه که فاطمه رفت بغل مامان بدو بدو به صورت چهار دست وپا سریع رفتی بغل مامان

این مدت به شما و من کلی خوش گذشت منم یه کم از دست شما راحت بودم تا یه کم غرغر هاتون بیشتر میشد مامان و محدثه تند تند شمارو رو پاشون تکون میدادن که خوابتون میاد و آخرشم با تلاش میخوابوندنتون

هفته بعدش خاله فاطمتون اومد و بعد دو سه روز همه رفتن شمال و ما تنها شدیم شما صبح که از خواب پاشدید همش دور و برتون نگاه میکردین و دنبال بقیه بودین تا میگفتم کو مامان جون و محدثه میرفتید تو سالن و اینور اونور رو نگاه میکردید و دنبالشون میگشتید تا دو روز پدر منو دراوردید بهونه اونارو میگرفتید و همش گریه داشتید

بعد از شمال هم با اصرار و گریه های من برای مامانم دوباره گفتم و سر راه اومدن یکی دوروز دیگه پیشمون بودن و باهم رفتیم قم و شد اولین زیارت شما از حضرت معصومه(ع)

تا حالادوبار امام رضا(ع) یک بار حضرت معصومه(ع) و چندین بار هم حضرت شاه عبدالعظیم(ع) و امامزاده صالح جزء زیارت های شما نازگلای مامانشه

تو این دوهفته که مامانم و....  پیشم بودن خیلی بهمون خوش گذشت منم که هم ذهنم  و جسمم راحت بود فکر کنم وزن اضاف کردمخندونک

کلی هم اعصابم راحت شد

اما الان که دارم مینویسم مامانم رفته و باز ناراحتم از دوریشونگریه

ایشالله همیشه در سلامتی و آرامش و شادی باشید مامان و بابای مهربونممحبت

دخترای ناز من هم دوباره تنها شدن انصافا به شماه هم خیلی خوش گذشت هم صداتون درمیومد مامان و محدثه در خدمتتون بودن بزرگتر شید ماجرا داریم با این اومدن ها و رفتن های خودمون و گریه های شما.....

بابایی هم این مدت شبا یه خواب خوب زد ازدست شما

دیگه  حواس مامانم به شما بود شبا  که بیدار میشدید

خدا پشت و پناه  بی کسی ها تون باشه دخترای قشنگم

دوووووووووووووووووووستون دارممحبتبوس

پسندها (7)

نظرات (5)

مامان زهرا
15 شهریور 94 19:08
سلام مامان هم اسم خودم ممنون که به ما سر زدین .خدا دخترای خوشگلتون براتون حفظ کنه .عزیزم میاد روزی که دخملیا روهم از شیر بگیرید هم از پوشک . فعلا سعی کن خوش بگذرونید زمانش که برسه همه چی فراهم میشه . شاد وسلامت باشی .
مامان امیر علی
16 شهریور 94 8:25
چشمتان روشن
مامانی
19 شهریور 94 18:59
سلام .وای خیلی نازن دخملات خدا حفظشون کنه. مرسی گلم که لینکم کردی .
مامانی
22 شهریور 94 8:54
سلام خوبی اجی جان...جیگرای خاله در چه حالین....فداشون بشم این مدت حسابی بهشون خوش گذشته از طرف من ببوسشون
(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
22 شهریور 94 12:42
سرت را بر شانه های خدا بگذار ... تا او با نوازش های دست مهربانش , قصه ی عشق را چنان زیبا برایت بخواند که دیگر نه از دوزخ وحشت کنی و نه از بهشت به رقص آیی ؛ نه از نداشتن چیزی غصه بخوری و نه ازنداشتن کسی... خدایـــــــــــــا ! من ایمان دارم ... ایمان دارم به این که هر که دلش هوایی تو شود تو هوایش را داری