فرشته های مامانفرشته های مامان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

هدیه های آسمانی

18ماهگی

1394/10/27 7:57
نویسنده : مامان زهرا
524 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترای ناز مامان

انشالله که خوب خوب خوب باشید.

خیلی وقت هست که تنونستم بیام و وبلاگ تون رو آپ کنم

یه کوچولو تنبل شدم همیشه تا شماها صبح ها خواب بودین من بیدار میشدم تا کارامو جلو بندازم چون بیدار که میشدید به هیچ کاری نمیذاشتید برسم ولی الان خیلی قشنگ با خودتون بازی میکنید خوابتون هم الحمدلله تنظیم شده برا همین تا وقتی خوابید منم میخوابم باهاتون دیگه بعدشم کارای خونه و غذای و کارای شما نازگلام

اما امروز  بعد نماز صبح نخوابیدم و اومدم وبلاگتون و هم اینکه یه سری به وبلاگ دوستامونم بزنم

هرچند که بعضی رو زا کلا الکی تو فاز اذیت هستید...

بگم که این چند وقته هم سرمون حسابی شلوغ بود برای اربعین مامان لیلا و باباجون پیشمون بودن و از زیارت کربلا اومده بودن که مریض هم شده بودن و شماهم مریض بودین که ویروسی شده بودید و بالا میاوردید و اسهال و.... خیلی بهم سخت گذشت چون هم باید مهمون داری میکردم هم شماها رو پرستاری میکردم شما هم همش دلتون میخواست من کنارتون باشم و بهانه گیری داشتید و این کار زیاد ممکن نبود

قرار بود با مامان جون اینا من و شمام بریم سمت مشهد خیلی وقت بود نرفته بودیم من دیگه احتیاج داشتم که آب و هوا عوض کنم اما حالتون دوباره بد شد و من بیخیال رفتن شدم

بردیمتون دوباره دکتر و الافی و خرابکاری شما تو بیمارستان هم یک کوچولو بالا آوردید و هم چون اسهال بودید تمام لباستونو کثیف کردید و هرجور بود سریع اومدیم خونه میخواستم تو ماشین لباستونو عوض کنم اما خیلی سرد بود

اما خدارو شکر به خیر گذشت

تا اینکه بعد یک هفته عمه و عمو محمدتون اومدن  و ماجراهای اوناااا

شمام که پسرعموتونو که یک سال بزرگتر از شماست رو میزدید و اسباب بازیهارو از دستش میگرفتید

این دفه چمدون رو بستیم و با عموتون اومدیم

بابایی سرش خیلی شلوغ بود این چند وقته براهمین نمیتونست خودش مارو ببره پیش مامانی ما با عمو رفتیم و یک هفته اونجا بودیم و سه روز تعطیلی آخر هفته رو که با ولادت حضرت محمد (ص) همزمان بود و بابایی اومد دنبالمون بیشتر از یک هفته هم نذاشت بمونیم چون دلش واستون حسابی تنگ شده بود و هرشب که باهم صحبت میکردیدم مثل بچه ها بی قراری داشت و دیگه گفته نمیذارم منو تنها بذارید

و.......

اونجا هم هوااا خیلی عالی بود شمام تو حیاط مامان راه رفتید و کلی کار یاد گرفتید

بازی کلاغ پر  رو یاد دارید بعضی وقتها که باخودتون بازی میکنید میبینم با همون زبون بچگیتون کلاغ پر بازی میکنید و خیلی قشنگ انگشتتونو میبرید و میارید

اااای ی ی پپپپ توتو پ کلاغ پر به زبون شماخندونک

خونه مامانم که بودیم حانیه خانم همش بهانه باباتو میگرفتی و اذیت داشتی تا فیلم بابایی رو میذاشتیم برات آروم و  ساکت تماشا میکردی اما فاطمه خانم مامان دختر خوبی بود خاله محدثه همش میگفت یاد بگیر از فاطمه نصف تویهچشمک

نگار دخترخاله تون هم از شما حانیه خانم میترسید هرموقع میدیدت سریع فرارمیکرد یکی دوبار موهاشو کشیده بودی جالبه نگار دوماه از  شما بزگتره اما تشخیصتون میاد زمانی که فاطمه پیشش بود نمیترسید و بازی میکرد اما تا تو رو میدید در میرفت اما بزرگترا گاهی شمارو اشتباه میگرفتن

سفر خوبی بود و خدارو شکر تو راه اذیتمون نکردید

این ماه واکسن هم داشتید البته با تاخیر رفتیم واکسن  زدید و الحمدلله حالتون خوب بود اصلا درد نداشتید و کلی بدو بدو داشتید هرجند که اونجا که واکسن زدید رو  رو سرتون گذاشتید با جیغ هاتون اما تو خونه خوب بودید تا اینکه نصف شب حانیه خانم مامانش تب کردی  اونم تب بالا و نمیومد پایین تا صبح پاشویه و شیاف و....

صبح بابایی گفت ببریمش دکتر تبش غیرعادیه

دکتر گفت یک کوچولوهم سرماخوردگی داشتی برای همین با واکسن یکی شده و تب بالا کردی دارو داد و خدارو شکر به خیر گذشت

این روزها حسابی باهم بازی میکنید و میخندید گاهی به قول من بره  (چهاردست وپا)  میشید ودنبال هم میرید گاهی نخی که به در جاکفشی  بستم رو باز میکنید و هرکدوم یه سرشو میگیرید و بدو بدو و خنده

و دریغ از بازی با اون همه اسباب بازی که گوشه خونه ریختید هرموقع که هم جمع  میکنم و میریزم تو سبد بلافاصله  همه رو چپه میکنید

کلی هم ناز و عشوه یاد گرفتید به خصوص برای بابایی وقتی میاد

 

 

حضرت محمد(ص):

 

 

مَا مِنْ بَيْتٍ فِيهِ الْبَنَاتُ إِلَّا نَزَلَتْ كُلَّ يَوْمٍ عَلَيْهِ اثْنَتَا عَشْرَةَ بَرَكَةً وَ رَحْمَةً مِنَ السَّمَاءِ وَ لَا يَنْقَطِعُ زِيَارَةُ الْمَلَائِكَةِ مِنْ ذَلِكَ الْبَيْتِ يَكْتُبُونَ لِأَبِيهِمْ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ عِبَادَةَ سَنَةٍ

 

 

هیچ خانه ای نیست که در آن دخترانی باشد مگر آن که هر روز دوازده برکت ورحمت از آسمان برآن نازل می شود،ودائم مورد زیارت ملائکه قرار دارد ،برای پدرشان هر روز وشب ثواب یک سال عبادت می نویسند
(محدث نوری، ج 15 ، ص 116 )

 

 

از خدا میخوام دخترای سالم و صالحی باشید و جزء پاکدامن ترین دخترها و افتخار آفرین برامون باشید>

الهی آمین

 

 

    دوستوووووووووووووووووون داااااااااااااااااااااارم

       

 

                 محبتمحبتمحبتمحبتمحبتبوسبوسبوسبوسبوسبوسمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

                              

 

                                   عروسکا عاشقتونیم

.

.

 

پسندها (6)

نظرات (3)

مامانِ نی نی
30 دی 94 11:22
عزیزم. مبارک باشه بزرگ شدن دخترا. جدا از مطلب قشنگت. عاشق آهنگ وبلاگتم.
گل آرا مامان طاها و تارا
26 بهمن 94 9:48
سلام عزیزم الهی شما هم دوقلو دارید.خوشحال میشم با هم در ارتباط باشیم.ماشالله به این گل دخترای ناز...پس حسابی هم بازی هستن.آره واقعا دخترا حسابی بابایی هستن.18 ماهگیشونم مبارک باشه
کیان
21 فروردین 95 12:16
دو قلوها سال نو تون مبارک