این روزهای فندق های مامان
سلام به دخترای نازو قشنگم این روزا خیلی فوضول شدین همش دوست دارین بغل باشین, راه ببریمتون ماشالله خیلی هم سروصدا دارین کلماتی مثل آقو... اه.... گ.... هو... ه..... او او.... میگین و خنده ها و ذوق های قشنگی هم میکنین بعضی روزا بدجور اذیتم میکنین مثلا همین پریروز شما حانیه خانم اصلا نمیخوابیدی همش گریه داشتی و میخواستی که بغلم باشی اما فاطمه یه ساعتی خوابید اینقدر اذیتم کردین که آخرش مجبور شدم زنگ بزنم بابایی تا زودتر بیاد بعد اینکه بابایی اومد تازه دوتاییتون یه چرتی زدین حسابی خسته م کردین یک کوچولو هم توی چشمای قشنگ دوتاییتون قرمز شده بود قکر مال غذای سنگین دیشبی بود که من خوردم الهی مامانی فداتون بشه شاید برای همین اذیت کردین اما...